داستان شانس، داستان دختری به نام سم که به ظاهر بدشانس‌ترین فرد دنیا است. این دختر بدشانس در دنیای خوش‌شانس‌ها و بدشانسی‌ها زندگی می‌کند. 

زمانی نگذشت که او سفر خود را برای جست و جوی نیرویی قدرتمندتر از شانس با همراهانش آغاز کند. که یکی از همراهان او کوتوله و یک گربه شانس است ،او متوجه میشود که برای نجات زندگی صمیمی ترین رفیقش نیاز به یک سکه شانس دارد ،و آن سکه را فقط در سرزمین شانس میتواند پیدا کند بنابراین راهی این سرزمین شده و به خاطر نیروی سیاه بدشانسی که در درونش وجود دارد باعث خرابکاری در سرزمین شانس شده ،او در آنجا با نقشه و تلاش خود سعی در پیدا کردن سکه شانس میکند اما موفق نمیشود،

کم کم افراد آنجا متوجه تغییراتی در سرزمین خود شده و سم برای اینکه هویتش فاش نشود سعی در مخفی نگه داشتن خود و شانس بد خود است که با اژدها رو برو میشود اژدها در سرزمین شانس قدرت خوش شانسی را به جریان می اندازد و میتواند با حس بویایی قوی خود بد شانسی را بفهمد اما پس از آنکه سم از او خود را مخفی میکند تا اژدها بویی از بد شانسی سم نبرد ،سم و گربه همراه خودش دچار سانحه ای میشوند که جریان خوش شانسی خشک میشود و ازبین میرود  و در نهایت سر زمین خوش شانسی از کار می افتد و رو به تباهی می رود ، تمام اهالی سرزمین خوش شانسی ناراحت میشوند و سم وقتی این اتفاق را میبیند آرام نمیشیند او تصمیم میگیرد به حرف تک شاخ مهربان عمل کند و سپس همراه گربه دوست خود  به سرزمین بدشانسی رفته و با غرض گرفتن اندکی خوش شانسی و بد شانسی از اهالی سرزمین بدشانسی سرزمین شانس را بسازند ، هنگام بازگشت اژدها مخالفت میکند و میگوید باید فقط خوش شانسی جریان داشته باشد اما سم او را با حقیقت اینکه هر چیز در کنار نیمه تاریکی خود جریان پیدا میکند  موفق میشود که اژدها را مجاب کند و پس از موفق شدن در انجام این کار تمامی اهالی سرزمین خوش شانسی متوجه میشوند که خوش شانسی و بد شانسی در کنار هم معنا پیدا میکنند از آن به بعد با مردم سرزمین بد شانسی دوست میشوند ، و سم بااین کار هم زندگی دوست خودش را نجات میدهد و هم باعث صلح بین دو سرزمین خوش شانسی و بد شانسی میشود  ....

                              پایان