مدتها پیش در یک خانه زیباترین دختر جهان زندگی می کرد. نام او سیندرلا بود، موهای بلند طلایی، چشمان آبی پردرخشش و کثیف ترین لباس هایی که برادران وحشتناکش به او داده بودند تا بپوشد. سیندرلا نوزادی بود که پدر و مادرش فوت کردند و او از دو سالگی کار می کرد. او هر شب گریه می کرد زیرا دلش برای پدر و مادرش تنگ می شد و باید کارهای برادرانش را انجام دهد.
تنها همدمی که او داشت حیوانات مزرعه بود. یک روز او گریه کرد و برادران او چنان عصبانی شدند که سیندرلا را به انباری انداختند که موش داشت و او ترسیده و تنها بود. او هر شب تا 8 سالگی در خواب خودش آواز می خواند، دنبال راهی می گشت که بیرون بیاید، اما فایده ای نداشت، سپس سیندرلا آرزو کرد که ای کاش چند سال دیگر بیرون می آمد و صاحب زیباترین لباس ها و کفش ها می شد.
وقتی سیندرلا 16 ساله شد آرزویش برآورده شد. برادرانش از ملکه و پادشاه دعوت نامه ای دریافت کردند تا به یک مهمانی بروند. برادرانش سیندرلا را از زیرزمین رها کردند تا کفش هایشان را جلا دهد و لباس هایشان را اتو کند. سیندرلا خوشحال بود که برای برادرانش کار می کرد و سپس زندانی شد. وقتی برادرانش سیندی را ترک کردند خوشحال شد. سیندرلا به آرامی به باغ رفت و بعد در مقابل چشمان درخشانش یک مادرخوانده بود.
سیندی چشمانش را بست و گفت: "این نمی تواند درست باشد، فقط نمی تواند". مادرخوانده گفت: اما هست! مادرخوانده عصای خود را بیرون آورد و گفت: لطفاً برای من یک الاغ، 2 اسب، یک خوک، یک کدو تنبل بیاورید و من شما را به یک شاهزاده خانم تبدیل خواهم کرد. مادرخوانده قبل از رفتن به مهمانی گفت: سیندرلا تو ازدواج میکنی و بچه دار میشی .» سیندرلا با دمپایی شیشه ای خود به داخل کالسکه رفت.
او به مهمانی رفته بود و برادرانش همگی آماده بودند و با دختران می رقصیدند. سیندرلا برای یک بار در زندگی خود خوشحال بود. هنگامی که او به اتاق مهمانی رفت، شاهزاده دیوانه وار عاشق سیندرلا شد. به زودی شاهزاده و سیندرلا در یک کلیسا ازدواج کردند. برادران او مریض شدند و متأسفانه در روز عروسی سیندرلا درگذشتند. سیندرلا با شاهزاده در یک قصر به خوشی زندگی کرد. آنها سه فرزند داشتند، دو دختر و یکی پسر. یکی از دخترها شبیه سیندرلا بود. فرزندان آنها ویلیام، آنجلا و سیندرلا نام داشتند. شاهزاده امیدوار بود که فرزندشان سیندرلا مانند مادر و همسرش بزرگ شود.
دیدگاههای بازدیدکنندگان
السا پور آزاد
خیلی داستان خوبی بود اما مثل داستانی که قبلاً دیدم نبود
85 روز پیش ارسال پاسخ