در یک دهکده کوچک چند تا گوسفند کوچولو وبامزه با یک چوپان مهربان زندگی می کردند. بین آنها یک گوسفند کوچکی بود به نام ببعی.

ببعی کوچولو عاشق غذا بود و تنها کاری که دوست داشت غذا خوردن بود و آنقدر غذا خورده بود که حسابی چاق و چله شده بود که گاهی  راه رفتن هم برایش سخت شده بود.

یک روز چوپان که از پنجره به بیرون نگاه میکرد متوجه شد که ببعی نمی تواند به خوبی راه برود. به این فکر کرد که موهای گوسفند بلند شده برای همین نمی تواند به خوبی راه رود، برای همین تصمیم گرفت پشم هایش را کوتاه کند.

فردا چوپان قیچی اش را برداشت و به سمت طویله رفت. ببعی با دیدن قیچی فرار کرد. تا رسید به چاه آب و رفت روی لبه چاه ایستاد ولی نتوانست خودش را کنترل کند و روی دهانه چاه افتاد و آنجا گیر کرد  چوپان که این صحنه را دید هراسان به سمت ببعی دوید. ببعی بیچاره بین زمین و هوا گیر افتاده بود.

چوپان مهربان نزدیک ببعی رفت و او را نوازش کرد و گفت: آخه کوچولول چرا فرار کردی و سپس ببعی را بغل کرد و به سمت طویله برد.

در میان گوسفندها یک گوسفند پیری بود که همه حرف او را گوش میکردند نزدیک ببعی آمد و گفت: پسرم تو با این کارت داشتی خودت را از بین می بردی. خوب نیست که تو اینقدر زود قضاوت می کنی  اگر  اتفقی برات میوفتاد ، همه ما ناراحت می شدیم.

گوسفندها باید همیشه پشمشان کوتاه باشد تا بدنشان نفس بکشد. چوپان مهربان هم به خاطر ما این کار را می کند. وقتی پشم هایمان کوتاه باشد راحت تر می توانیم بدویم و راه برویم و تابستان گرم را تحمل کنیم.

چند روز بعد چوپان دوباره به طویله آمد تا پشم گوسفندهایش را کوتاه کند. گوسفندها همه به ترتیب ایستادند تا پشم هایشان را کوتاه کنند. اما ببعی دوباره می ترسید و می لرزید. بالاخره نوبت به ببعی رسید. چوپان مهربان به آرامی او را گرفت و پشم هایش را کوتاه کرد.

بعد از این که کارش تمام شد، تمام پشم ها را بسته بندی کرد و گوشه ای گذاشت. ببعی که خیلی تعجب کرده بود از دوستانش پرسید: پشم ها را به کجا می برند؟

گوسفند پیر گفت: پشم ها را می برند تا برای مردم لباس تهیه کنند تا در زمستان بتوانند با آنها خودشان را گرم نگه دارند.

بعد از اینکه پشم های ببعی کوتاه شدند باز هم گوسفند کوچولو نمی توانست به خوبی راه برود. چوپان به ببعی گفت که علتش چاقی زیادش است. بهتر است که غذایش را کمتر کند تا مانند گوسفندان دیگر بتواند به راحتی راه برود و از محیط اطراف خود لذت ببرد.

و ببعی تصمیم گرفت که غذای کمتری بخورد تا مانند دیگر گوسفندان زرنگ و سریع شود.