در گذشته های دور در یونان، هرکول پسر زئوس خدای رعد وبرق بود. او یک جنگجوی توانا بود که به وسیله شاه اوریستئوس برای او دوازده وظیفه بسیار سخت تعیین شد. آخرین مورد که از همه انها مرگبارتر بود: جانور شرور سربروس که از دنیای مردگان محافظت می کرد، که به هادس(دنیای مردگان) نیز معروف است.
یونانیان قدیم معتقد بودند که روح شخص پس از مرگ به دنیای مردگان که سرزمین پادشاهی هادس بود می رود. هادس در اعماق زمین قرار داشت و هیچ جانداری از اعماق آن بازنگشته بود. سربروس هیولایی شرور بود که در ورودی هادس نگهبانی می داد. سربروس ظاهر عجیبی داشت: او سه سر سگ وحشی، با دمی مانند اژدها، و سر مار در سراسر پشت خود داشت.
قبل از سفر به دنیای مردگان، هرکول اقدامات احتیاطی را انجام داد. او نزد کشیشی به نام یومولپوس رفت و او رازهایی را به او یاد داد که قرار بود برای کسانی که از دنیای مردگان دیدن میکردند شادی بیاورد.
هرکول از طریق یک غار صخره ای عمیق راهی هادس شد. او با هیولاها، قهرمانان و ارواح روبرو شد. سرانجام او پلوتو، ارباب دنیای مردگان را پیدا کرد و از او مکان سربروس را خواست. پلوتون موافقت کرد که به هرکول اجازه دهد با سربروس بجنگد، اما به شرطی که هرکول بدون سلاح بر جانور غلبه کند. او باید فقط با قدرت وحشیانه خود بر جانور غلبه می کرد.
هرکول دستان قوی خود را دور جانور حلقه کرد و سربروس سر دندان هایش را در هرکول فرو برد، اما این مانع هرکول بسیار قوی نشد. هرکول سربروس را به شکست داد و هیولا(سربروس) را به دنیای ما بازگرداند.
پادشاه اوریستئوس بسیار ترسیده بود که اصرار داشت که هرکول باید جانور را به دنیای مردگان برگرداند هرکول این کار را کرد و دوازده کار او کامل شد.
دیدگاه خود را بنویسید