روزی پر قرمزی در مزرعه در حال گشت و گذار و دانه خوردن بود که روباهی او را دید و آب از دهانش به راه افتاد.
سریع به خانه رفت و به همسرش گفت قابلمه را پر از آب کند و روی گاز بگذارد تا او ناهار را بیاورد. بعد دوباره به مزرعه برگشت.
وقتی پرقرمزی اصلا حواسش نبود. پیش از آنکه بتواند کمک بخواهد، او را گرفت و در یک گونی انداخت. و بعد خوشحال راه افتاد به سمت خانه.
دوست پرقرمزی که یک کبوتر بود، همه ی داستان را تماشا میکرد و برای نجات دوستش سریع یک نقشه کشید.
کبوتر رفت و سر راه روباه نشست و وانمود کرد که پایش شکسته است. روباه تا او را دید خیلی خوشحال شد و با خودش فکر کرد امروز ناهار مفصلی میخورد.
گونی را روی زمین گذاشت و به سمت کبوتر رفت تا او را بگیرد. کبوتر هم آرام آرام عقب میرفت.
پرقرمزی تا دید که روباه حواسش به کبوتر است از توی گونی بیرون آمد، یک سنگ داخل گونی گذاشت و فرار کرد.
کبوتر وقتی دید دوستش به اندازه کافی دور شده، شروع به پرواز کرد و بالای درختی نشست.
روباه هم که ناامید شده بود به سمت گونی رفت و آن را برداشت و به خانه رفت.
وقتی به خانه رسید، قابلمه روی گاز بود. گونی را توی قابلمه خالی کرد و سنگ تالاپی توی آب افتاد و آب جوش ها روی صورت روباه ریخت و روباه حسابی سوخت.
دیدگاههای بازدیدکنندگان
سلاممم خیلییی خووبب بودددد
508 روز پیش ارسال پاسخعالی بود
147 روز پیش ارسال پاسخممنون خیلی خوب بود😍😍😍😍😍😍😍
189 روز پیش ارسال پاسخسلام خوبیت همگی خیلی عالی مرغ پر قرمزی عالی 😍😍😍😍
189 روز پیش ارسال پاسخخیلی خیلی عالی بود😍😍😍
14 روز پیش ارسال پاسخسلام خیلی خیلی خوب بودد
165 روز پیش ارسال پاسخخیلی عالی بود مرسی♥️♥️♥️
157 روز پیش ارسال پاسخخیلی عالی بود
147 روز پیش ارسال پاسخسلام بسیار بد بود
123 روز پیش ارسال پاسخعالب
106 روز پیش ارسال پاسخسلام خیلی خوب بود
106 روز پیش ارسال پاسخسلام عزیزم ممنون از لطفتون خیلی عالی بود
35 روز پیش ارسال پاسخ