هتل ترانسیلوانیا کجاست؟ ساکنان آن کیستو قرار است در چه پرده از سخن بگشایند؟
ترانسلیوانیا نام منطقه ای است تاریخی در بخشهای مرکزی کشور رومانی.
ترانسیلوانیا هر چند نامی واقعی است اما بستری میشود برای تخیل پردازی و روایت داستانهای خیالی. عمق چنین داستانی خیالی را نمیتوان در نام واقعی و فیزیکی آن جست؛ بلکه تاملی عمیق نیاز است در تاریخ تخیل پردازی هتل ترانسیلوانیا.
کنت دراکولا هتلی مخصوص هیولاها می سازد که بدون نگرانی می توانند در آنجا اقامت داشته باشند اما با ورود یک انسان همه چیز بهم می ریزد.
از دید هیولاها ما موجودات شروری هستیم. و آن ها فکر می کنند که توسط انسان ها مورد آزار و اذیت و در معرض انقراض قرار گرفته اند.
کونت دراکولا بعد از دست دادن همسرش در حمله انسان ها به قلعه اش،به همراه دختر جوانش ماویس به ترانسیلوانیا فرار کرده است. آنجا او هتل ترانسیلوانیا را می سازد که یک مکان دنج گران قیمت مخصوص هیولاهاست. جایی که آن ها می توانند بدون ترس از اینکه توسط انسان ها اذیت شوند در آن استراحت کنند. میهمانان همیشگی، شامل فرانکنشتاین و مامی می شوند. آن ها همگی جمع شده اند تا تولد 118 سالگی ماویس را جشن بگیرند. در طول مراسم یک پسر بچه انسان به نام جاناتان با سر به هوایی از آنجا سر در میاورد. دراکولا که دیگر هیچ کسی را نمی کشد،ترجیح می دهد تا این پسرک ماجراجوی گمشده را به عنوان پسرخاله فرانکنشتاین جا بزند و به مشتریان هتل معرفی کند. ولی از شانس بد خون آشام جاناتان با ماویس دیدار می کندو جرقه های عشق بینشان به پرواز درمی آید.
آنچه لازم است والدین بدانند
انیمیشن هتل ترانسیلوانیا داستان پدری به نام کنت دراکولا است که سعی میکند از دخترش میویس، محافظت کند اما دخترش به کارهایی علاقه دارد که از نظر او خطرناک است. بنابراین کنت دراکولا برای محافظت از میویس و منصرفکردن او از علاقههایی که دارد، به او دروغ میگوید.
کنت دراکولا متوجه میشود که لازم است آزادی بیشتری به دخترش بدهد و دست از محدودکردن او بردارد.
اصلیترین شخصیتهای فیلم هتل ترانسیلوانیا:
کنت دراکولا، مارتا، ماویس، فرانک، یونیس، وره ولف، گریفین، مرد نامرئی، مومی هستند.
قصه از کجا شروع شد؟؟؟؟
فیلم با صحنهای که مربوط به ۱۰۰ سال پیش است شروع می شود:
دراکولا با نوزادش بازی میکند و به او اطمینان می دهد جایی برای او بسازد که دور از انسانهای خلافکار باشد. او تصمیم میگیرد هتلی رویایی برای هیولاها بسازد که در قلعهای گوتیک واقع شده است؛ هتل پنجستارهای که همواره میزبان تمام هیولاهای دنیاست. این هتل در کوههای ترانسیلوانیا در رومانی یعنی همانجا که زادگاه واقعی دراکولاست، ساخته شده تا کنت و دخترش میویس برای خلاصی از برخی مشکلات بتوانند به دور از داد و بیداد و جیغ کشیدن از دنیای انسانها، برای استراحت و تمدد اعصاب آنجا زندگی کنند. در یک طرف این قلعه جنگلی پر از روح است و طرف دیگر هم قبرستانی در اشغال زامبیهاست.
در حالی که میویس ۱۸ ساله می شود، که معادل ۱۸ سالگی انسانی است، او اشتیاق دیدن جهان را دارد، اما کنت دراکولا که به تنهایی او را بزرگ کرده، نگران است. او به مناسبت تولد ۱۸ سالگی دخترش میخواهد مهمانی بگیرد.
مادر میویس وقتی او خیلی کوچک بود، به دست انسان ها کشته شده به همین دلیل دراک از انسانها متنفر است و به میویس هم این فکر را تحمیل میکند. برخلاف دراک دخترش میویس به رفتن به دنیای انسان ها علاقه زیادی دارد و دراک به او قول داده است که در تولد ١٨ سالگی اجازه بدهد به دنیای انسانی برود. به مناسبت جشن تولد تمام هیولاها به قصر دراک یا همان امن ترین هتل برای هیولاها آمدهاند. مهمانان همیشگی از جمله فرانکنشتاین و مامی هم آنجا هستند.
میویس از پدرش اجازه میگیرد که به دنیای انسان ها برود. دراک برای این که جلوی رابطه او با انسان ها را بگیرد، دهکده کوچکی میسازد و زامبیهایی که ماسک انسان را زدهاند در آنجا جمع میکند. وقتی میویس به دهکده میرسد انسانها که در واقع زامبیها هستند به او حمله میکنند و میویس به قصر بازمیگردد و حرف های پدرش را درباره انسان ها باور میکند.
جشن تولد میویس شروع میشود ولی ناگهان در وسط جشن یک پسر جوان به نام جاناتان وارد قصر میشود. او در حال سیر و سفر، اتفاقی به هتل رسیده است. دراکولا که دیگر کسی را نمیکشد، ترجیح میدهد تا این پسرک ماجراجوی گمشده را به عنوان پسرخاله فرانکنشتاین جا بزند و به مشتریان هتل معرفی کند. ولی از شانس بد خون آشام، جاناتان با ماویس دیدار میکند و جرقههای عشق بینشان به پرواز درمیآید. جاناتان با طبع خوشگذران خود دنیای هیولاها و به خصوص میویس را دگرگون میکند، اما خونآشام از او میخواهد بگذارد دخترش در امنیت پیش خودش بماند. جاناتان هم به او احترام میگذارد و دست رد به سینه میویس میزند.
سرآشپز قصر یک موش دارد که با آمدن جانی موش او احساس بوی انسان میکند و همه میفهمند که جانی انسان است و او را از قصر بیرون می کنند ولی میویس از اینکار ناراحت است. وقتی پدر متوجه میشود که میویس و جاناتان درگیر رابطهای عشقی شدهاند و همسرش نیز برای تولد ۱۸ سالگی دخترش برای او کتابی با آرزوی عشق به جای گذاشته، به خاطر اینکه میویس را خوشحال کند با هیولاهای دیگر به شهر میرود تا جانی را برگرداند.
در شهر استقبال خیلی خوبی از آن ها میشود و همه مردم آنها را دوست دارند و دراک موفق میشود جانی را به قصر برگرداند و یک کولهپشتی بزرگ برای ماجراجوییهای بزرگ به همراه جاناتان را به دخترش هدیه میدهد. او در نهایت شاهد شادی آنهاست و در پایان همه شاد و رقصان و آوازخوان جشن میگیرند.
دیدگاه خود را بنویسید