روزی روزگاری در یکی از جنگل های استرالیا کنار رودخونه یه درخت بلند و تنومند قرار داشت که کبوترها با جوجه هاش روی آن زندگی میکردند آن ها تازه به دنیا آمده بودند. جوجه های بانمک و بامزه ای بودند اما خیلی کوچک بودند و توان پرواز کردن نداشتن.

 برای همین پدر و مادرشون برای پیدا کردن غذا بیرون میرفتند و هر چه این جوجه های بامزه بزرگ تر میشدن به غذای بیشتری نیاز داشتند واسه همین مامان کبوتر و بابا کبوتر هر روز دنبال غذا بودند. یک روز که جوجه ها در لونه تنها بودند یه گنجشک زیبا پر زد و اومد روی شاخه درخت کنار جوجه ها نشست. جوجه ها که تا اون مو قعه هیچ پرنده ای جز پدر و مادر خودشون ندیده بودند ، با دیدن گنجشک با این که خیلی زیبا بود ترسیدند.و سرشونرو داخل پر خود قایم کردند.گنجشک از دیدن اونا خیلی خندش گرفت و گفت:چرا از من میترسین،به من میگن خانم گنجشک.منم بچه هایی مثل شما دارم که باید براشون غذا آماده کنم.جوجه کبوترها به گنجشگ گفتند:وای چقدر زیبایی،چقدر سریع بال میزنی.گنجشک هم در جواب گفت خدا بهم این بال های زیبا را داده تا با اونا تاهر جا که دوست دارم پرواز کنم و برای بچه هام غذا پیدا کنم.

جوجه ها که داشتن با گنجشک صحبت میکردن در همین حین درخت یه تکونی خورد.یه حیون بزرگ با پنجه های قوی و بدن پشمالو به درخت جسبیده بود. جوجه ها که خیلی ترسیده بودن باز سرشون تو پرهای خود قایم کردن.اون حیوون بامزه گفت نترسید شما که غذای من نیستیدجوجه ها گفتن:مارو چطوری دیدی ما که قایم شده بودیم! اون حیون گفت نه شما فقط سراتون قایم کرده بودین و بعد خودش رو معرفی کرد و گفت اسم من کوالاست من یه نوع خرس درختی هستم.جوجه ها هم گفتن خوش به حالت تو هم میتونی همه جا بری کولا گفت ولی من بال ندارم ولی شما بال دارین و هر وقت بزرگ تر شدین میتونید با بال هاتون پرواز کنید. 

در همین حین که کوالا داشت با جوجه ها صحبت میکرد ناگهان یه عقاب دید که داره به سمت لونه کبوترا  پرواز میکنه .کوالا سریع فریاد زد و خودش رو انداخت جلوی جوجه ها و با پنجه هاش به عقاب حمله کرد.گنجشک که این صحنه رو دیده بود پرواز کرد وخودش رو سریع به مامان کبوتر و بابا کبوتر رسوند و همگی با هم عقاب رو فراری دادن. و بعد مامان کبوتر و بابا کبوتر از کولا برای نجات جون جوجه هاشون تشکر کردن.

بعد از این داستان تو اون جنگل به کوالا میگفتند کوالای قهرمان.